بیابان تاتارها
کتابی که همین امروز باید آن را خواند.
کتاب بیابان تاتارها نوشته ی دینو بوتزاتی و ترجمه ی بسیار دلنشین سروش حبیبی، یکی از پیشنهادات فوری من برای علاقه مندان به رمان است. این کتاب به زیبایی و هنرمندی، روزمرگی و عادت زدگی که بسیاری از ما گرفتار آن هستیم را به چالش می کشد. داستان درباره ی جوانی به نام دروگو جووانی است که برای انجام ماموریتی به قلعه ای دورافتاده اعزام می شود و در آنجا اسیر روزمرگی و عادت زدگی می شود، همان طور که بسیاری از ما نیز گرفتار آن هستیم.
بوتزاتی در این کتاب به ما نشان می دهد که چگونه، امید بستن به خیالات واهی و قمار کردن با روزهای عمر، بدون توجه به زمان بی رحم و گذرای زندگی، می تواند ما را به دام بیندازد. اهمیت کتاب در این است که، هر یک از ما می تواند دروگو باشد، و در برهه های مختلف زندگی، دچار سودازدگی و بی انگیزگی شود. دینو بوتزاتی در کتاب بیابان تاتارها، یادآوری می کند که مهم ترین ماموریت ما در زندگی این است که آن را فدای چیزهایی نکنیم که در سایه ی زندگی قرار دارند و تنها زمانی می توانند ارزشمند و در خور توجه باشند که در مسیر زندگی باشند و نه مانعی در برابر آن.
این کتاب سرگذشت دردناک انسانی است که خود را به بازی گرفته و با وعده های بی اساس و توخالی خود را سرگرم کرده است. دروگو به امید کسب افتخار و نام، و اینکه از او به عنوان یک قهرمان فداکار یاد شود، بهترین سال های زندگی اش را در قلعه ای دور از خانه و خانواده سپری می کند و وقتی به خود می آید، می بیند که بازنده ای بیش نبوده که خود حریف خویشتن بوده و به خودش رحم نکرده است.
بازنده ای تنها، که به رغم داشتن دوستان و نزدیکان، کسی در به دوش کشیدن بار سنگین پشیمانی و شکست با او شریک نیست و این باری است که او خود به تنهایی باید آن را بر دوش بکشد.
به نقل از کتاب:
درست در همین هنگام بود که دروگو دریافت انسان ها چقدر از هم دورند و به رغم محبتی که ممکن است نسبت به هم داشته باشند، تا چه اندازه با یکدیگر بیگانه اند. پی برد که اگر انسانی رنج ببرد، رنجش از آن خود اوست و هیچ کس نیست که حتی اندکی از بار آن رنج را از دل او بردارد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی قرارش هم نمی تواند با درد او درد بکشد و دانست که علت تنهایی آدمی همین است.
سرگذشت دروگو در بیابان تاتارها ما را به تامل درباره ی عادت ها، خواسته ها، و اهدافمان وا می دارد.
خواننده در حین خواندن کتاب و در پایان آن بارها از خود می پرسد: آیا من حق زندگی را ادا می کنم؟! آیا آنگونه که شایسته است از لذت ها و زیبایی هایی که زندگی به من ارزانی بخشیده بهره می برم؟! آیا در حرکتم و تلاش می کنم و پیش می روم؟ یا چون دروگو در حال شرط بندی بر ارزشمند ترین دارایی ام ، یعنی شانس زیستن و زندگی کردن هستم و روزها را به امید معجزه ای که در خیالات و اوهام می پروانم یکی پس از دیگری می گذرانم و چون ایام کهنسالی و ناتوانی رسید.
که بسیار زودتر و سریعتر و رعد آسا تر از آن چیزی که ما تصورش را می کنیم، خواهد رسید مانند دروگو زهر پشیمانی را بر جان خواهم داشت؟ !!!
در ابتدای متن جمله ی کتابی که همین امروز باید آن را خواند را برای معرفی کتاب بیابان تاتارها انتخاب کردم. اینجا مایلم توضیح مختصری درباره ی چرایی انتخاب این جمله برای معرفی این کتاب بیان کنم و ان این است که این شکل از معرفی نه به دلیل تعارفات و توصیه های معمول درباره ی کتاب ها، بلکه با توجه به محتوای این کتاب که به اهمیت گذر زمان اشاره می کند و ضرورت تصمیم گیری به موقع برای تغییر را به ما یادآور می شود، برگزیده شده است.
و دوم اینکه واضح است که اینجا به نقد کتاب پرداخته نمی شود و آنچه که به اشتراک گذاشته می شود، تنها معرفی مختصری از کتاب هایی است که مطالعه کرده ام، و نظرات شخصی من است که امیدوارم مورد استقبال علاقه مندان به کتاب، به خصوص رمان، قرار گیرد.
فاطمه ریاحی